- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار
2 سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگار دراز
3 نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان
4 هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند
5 شده بر بدی دست دیوان دراز به نیکی نرفتی سخن جز به راز
6 دو پاکیزه از خانهٔ جمّشید برون آوریدند لرزان چو بید
7 که جمشید را هر دو دختر بدند سر بانوان را چو افسر بدند
8 ز پوشیدهرویان یکی شهرناز دگر پاکدامن به نام ارنواز
9 به ایوان ضحاک بردندشان بر آن اژدهافش سپردندشان
10 بپروردشان از ره جادویی بیاموختشان کژی و بدخویی
11 ندانست جز کژی آموختن جز از کشتن و غارت و سوختن