1 چو میروک را بال گردد هزار برآرد پر از گردش روزگار
2 بکاوید کالاش را سر بسر که داند که چه یافت زرّو گهر
3 برآرندۀ گرد گردان سپهر همو پرورانندۀ ماه و مهر
1 سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان