- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو لهراسپ بنشست بر تخت داد به شاهنشهی تاج بر سر نهاد
2 جهان آفرین را ستایش گرفت نیایش ورا در فزایش گرفت
3 چنین گفت کز داور داد و پاک پر امید باشید و با ترس و باک
4 نگارندهٔ چرخ گردنده اوست فرایندهٔ فره بنده اوست
5 چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از برش برکشید
6 یکی تیز گردان و دیگر بجای به جنبش ندادش نگارنده پای
7 چو موی از بر گوی و ما در میان به رنج تن و آز و سود و زیان
8 تو شادان دل و مرگ چنگال تیز نشسته چو شیر ژیان پرستیز
9 ز آز و فزونی به یکسو شویم به نادانی خویش خستو شویم
10 ازین تاج شاهی و تخت بلند نجوییم جز داد و آرام و پند
11 مگر بهرهمان زین سرای سپنج نیاید همی کین و نفرین و رنج
12 من از پند کیخسرو افزون کنم ز دل کینه و آز بیرون کنم
13 بسازید و از داد باشید شاد تن آسان و از کین مگیرید یاد
14 مهان جهان آفرین خواندند ورا شهریار زمین خواندند
15 گرانمایه لهراسپ آرام یافت خرد مایه و کام پدرام یافت
16 از آن پس فرستاد کسها به روم به هند و به چین و به آباد بوم
17 ز هر مرز هرکس که دانا بدند به پیمانش اندر توانا بدند
18 ز هر کشوری بر گرفتند راه برفتند پویان به نزدیک شاه
19 ز دانش چشیدند هر شور و تلخ ببودند با کام چندی به بلخ
20 یکی شارسانی برآورد شاه پر از برزن و کوی و بازارگاه
21 به هر برزنی جشنگاهی سده همهگرد بر گردش آتشکده
22 یکی آذری ساخت برزین به نام که با فرخی بود و با برز و کام