چو لهراسپ بنشست از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد

1 چو لهراسپ بنشست بر تخت داد به شاهنشهی تاج بر سر نهاد

2 جهان آفرین را ستایش گرفت نیایش ورا در فزایش گرفت

3 چنین گفت کز داور داد و پاک پر امید باشید و با ترس و باک

4 نگارندهٔ چرخ گردنده اوست فرایندهٔ فره بنده اوست

5 چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از برش برکشید

6 یکی تیز گردان و دیگر بجای به جنبش ندادش نگارنده پای

7 چو موی از بر گوی و ما در میان به رنج تن و آز و سود و زیان

8 تو شادان دل و مرگ چنگال تیز نشسته چو شیر ژیان پرستیز

9 ز آز و فزونی به یکسو شویم به نادانی خویش خستو شویم

10 ازین تاج شاهی و تخت بلند نجوییم جز داد و آرام و پند

11 مگر بهره‌مان زین سرای سپنج نیاید همی کین و نفرین و رنج

12 من از پند کیخسرو افزون کنم ز دل کینه و آز بیرون کنم

13 بسازید و از داد باشید شاد تن آسان و از کین مگیرید یاد

14 مهان جهان آفرین خواندند ورا شهریار زمین خواندند

15 گرانمایه لهراسپ آرام یافت خرد مایه و کام پدرام یافت

16 از آن پس فرستاد کسها به روم به هند و به چین و به آباد بوم

17 ز هر مرز هرکس که دانا بدند به پیمانش اندر توانا بدند

18 ز هر کشوری بر گرفتند راه برفتند پویان به نزدیک شاه

19 ز دانش چشیدند هر شور و تلخ ببودند با کام چندی به بلخ

20 یکی شارسانی برآورد شاه پر از برزن و کوی و بازارگاه

21 به هر برزنی جشنگاهی سده همه‌گرد بر گردش آتشکده

22 یکی آذری ساخت برزین به نام که با فرخی بود و با برز و کام

عکس نوشته
کامنت
comment