چو بنشست بهرام از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

چو بنشست بهرام بهرامیان

1 چو بنشست بهرام بهرامیان ببست از پی داد و بخشش میان

2 به تاجش زبرجد برافشاندند همی نام کرمان شهش خواندند

3 چنین گفت کز دادگر یک خدای خرد بادمان بهره و داد و رای

4 سرای سپنجی نماند به کس ترا نیکوی باد فریادرس

5 به نیکی گراییم و فرمان کنیم به داد و دهش دل گروگان کنیم

6 که خوبی و زشتی ز ما یادگار بماند تو جز تخم نیکی مکار

7 چو شد پادشاهیش بر چار ماه برو زار بگریست تخت و کلاه

8 زمانه برین سان همی بگذرد پیش مردم آزور بشمرد

9 می لعل پیش آور ای روزبه چو شد سال گوینده بر شست و سه

10 چو بهرام دانست کامدش مرگ نهنگی کجا بشکرد پیل و کرگ

11 جهان را به فرزند بسپرد و گفت که با مهتران آفرین باد جفت

12 بنوش و بباز و بناز و ببخش مکن روز بر تاج و بر تخت دخش

13 چو برگشت بهرام را روز و بخت به نرسی سپرد آن زمان تاج و تخت

14 چنین است و این را بی‌اندازه دان گزاف فلک هر زمان تازه دان

15 کنون کار نرسی بگویم همی ز دل زنگ و زنگار شویم همی

عکس نوشته
کامنت
comment