- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
2 تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
3 چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل همه خلق را خبر شد غم دل که مینهفتم
4 به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی همه خاکهای شیراز به دیدگان برفتم
5 دو سه بامداد دیگر که نسیم گل برآید بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم
6 نشنیدهای که فرهاد چگونه سنگ سفتی نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم
7 نه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد به خیالت ای ستمگر عجب است اگر بخفتم
8 ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم