- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو پیروز شد سوی ایران کشید بر شهریار دلیران کشید
2 به روز چهارم به آموی شد ندیدی زنی کو جهانجوی شد
3 به آموی یک چند بنشست و بود به دلش اندرون داوریها فزود
4 یکی نامه سوی برادر بدرد نوشت و زهر کارش آگاه کرد
5 نخستین سخن گفت بهرام گرد به تیمار و درد برادر بمرد
6 تو را و مرا مزد بسیار باد روان وی از ما بیآزار باد
7 دگر گفت با شهریار بلند بگوی آنچ از من شنیدی ز پند
8 پس ما بیامد سپاهی گران همه نامداران جنگاوران
9 برآن گونه برگاشتمشان ز رزم که نه رزم بینند زان پس نه بزم
10 بسی نامور مهتران با منند نبادی که آید بریشان گزند
11 نشستم به آموی تا پاسخم بیارد مگر اختر فرخم