1 چو شمع بر سرت اقبال و جاه میگرید به اوج قدر نخندیکلاه میگرید
2 در آن بساط که انجام کار نومیدی ست اگرگداست وگر پادشاه میگرید
3 به عیش، خاصیت شیشههای می داریم که خنده بر لب ما قاه قاه میگرید
4 به امتحان وفا جبهه چشمهٔ عرق است ز شرم دعوی باطلگواه میگرید
5 گزیرنیست شب تیره را زشمع وچراغ همیشه دیدهٔ بخت سیاه میگرید
6 چه سان رسیم به مقصدکه تا قدم زدهایم شکست آبله در خاک راه میگرید
7 به نا امیدی دلکیست چشم بازکند بس است اگر مژهای گاهگاه میگرید
8 ز شمعکشته شنیدمکه صبحدم میگفت: دگر چه دیده گشایم نگاه میگرید
9 ترحمکرمتوست بروضیع وشریف که ابر بر گل و خار و گیاه میگرید
10 کراست یادکه در بارگاه رحمت عام صواب خنده کند یا گناه میگرید
11 نه اشک شمعم ونی شبنم سحربیدل چه عبرتم که به حال من آه میگرید