- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو در لنکا ز مرگ او خبر شد سراسیمه جهان زیر و زبر شد
2 به کین جوشید در دل خون راون به تن پوشید بهر جنگ جوشن
3 به کارش چون جگر بس رخنه افتاد به جنگ صف صلای عام در داد
4 سپاهش صف زده بر روی صحرا ز دیوان شد تهی یکبار لنکا
5 گرفته ده کمان یکبار بر دست همی زد تیر باران شست بر شست
6 کسی را کو بود خود بیست بازو ز یک ده صد بود ده در ترازو
7 ز میمونان و از خرسان سردار هزار اندر هزاران کشت یکبار
8 کواج و سرب و کوی افتاد بیروح ببیکن و انگد و هنونت مجروح
9 نماند ایمن ز تیرش جز تن چند نمی شد خاطرش زان قتل خرسند
10 به مالش رشک پای پیل گشته به کشتن دست عزرائیل گشته
11 هزیمت در سپاه رام افکند که با آتش ستیزه گاه تا چند
12 چودست بردش از اندازه شد بیش به جنگ پیل میمون آمده پیش
13 به دفع چشم زخمش نیل شد پیل همی زد جست و خیز از میل تا میل
14 شود تا میل چشم دیو بی شرم به کوری مخالف نیل شد گرم
15 چنان کوشید چون مردان به میدان که راون را خجالت شد ز دیوان
16 به کین آخر خدنگ آتشین زد که نیل از زخم آن افتاد بیخود
17 مرکب بود تیز از آتش و باد که آتش رو به جان آتش افت اد
18 ز تیر آتشین شد نیل بیتاب چو عکس شعله اندر آب نیلآب
19 به پس پایی ز راون شد زبون نیل چو رفت از پیش فرعون واژگون نیل
20 چو خاطر جمع کرد از نیل راون به کین اندرجت شد سوی لچمن
21 بسان پیل مست نوجوان ش یر همی کردند با هم جنگ تا دیر
22 برو هم چیره شد دیو زبردست به شمشیر و به ژویین جابه جا خست
23 به زخم نیزه لچمن رفت از کار چراغش کشته گشت از دیدن مار