- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو بسوامتر رخصت شد ز جسرت گرفته رام و لچمن را به صحبت
2 به عزم مالوه بس راه پیمود که آنجاها عبادت گاه او بود
3 چو ره پیموده شد هفتاد فرسنگ رسیدند از اود بر معبد گنگ
4 همی رفتی چو عمر نازنین رام چو خور نگرفته یکجا یکدم آرام
5 ز رفتن یک نفس چون باد بنشست به کشتی بر نشست و بادبان بست
6 چو تخت جم روان شد کشتی از باد گذشت از آب آسان تر چو اوتاد
7 بر آمد آفتابی از هلالی نمود آفاق را فرخنده فالی
8 به زاهد گفت رام ای خضر ثانی که جان بخشی به آب زندگانی
9 شنیدم اصل گنگ از آسمان است چنین تعظیم و تکریمش از آنست
10 خدا را! رنجه کن یک دم زبان را بدل روشن ترک ساز این بیان را