- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو بشناخت آهنگری پیشه کرد از آهنگری ارّه و تیشه کرد
2 چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت ز دریایها رودها را بتاخت
3 به جوی و به رود آبها راه کرد به فرخندگی رنج کوتاه کرد
4 چراگاه مردم بدان برفزود پراگند پس تخم و کشت و درود
5 برنجید پس هر کسی نان خویش بورزید و بشناخت سامان خویش
6 بدان ایزدی جاه و فرّ کیان ز نخچیر گور و گوزن ژیان
7 جدا کرد گاو و خر و گوسفند به ورز آورید آنچه بُد سودمند
8 ز پویندگان هر چه مویش نکوست بکشت و به سرشان برآهیخت پوست
9 چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم چهارم سمور است کش موی گرم
10 بر این گونه از چرم پویندگان بپوشید بالای گویندگان
11 برنجید و گسترد و خورد و سپرد برفت و به جز نام نیکی نبرد
12 بسی رنج برد اندر آن روزگار به افسون و اندیشهٔ بیشمار
13 چو پیش آمدش روزگار بهی از او مردری ماند تخت مهی
14 زمانه ندادش زمانی درنگ شد آن هوش هوشنگ با فرّ و سنگ
15 نپیوست خواهد جهان با تو مهر نه نیز آشکارا نمایدت چهر