-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم
2 به کوی او خبر من که میبرد؟ که دگر غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
3 به یاد روی تو مشغولم آن چنان، که نماند مجال آنکه به خود، یا به دیگری، نگرم
4 فراق آن رخ آبی به کار باز آورد که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم
5 هزار دوزخ و دریا برون توان آورد ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم
6 به مرد و زن خبر درد من رسید، ولی تو آن دماغ نداری که بشنوی خبرم
7 غم تو کرد پراگنده کار ما آخر نگفتهای که: غم کار اوحدی بخورم؟