- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس میسازد صدف را بیگهرگشتنکف افسوس میسازد
2 تعلقهای هستی با دلت چندان نمیپاید نفس را یک دو دم این آینه محبوس میسازد
3 چه سازد خلق عاجز تا نسازد با گرفتاری قفس را بیپریها عالم مانوس میسازد
4 فلک بر شش جهت واکرده است آغوش رسوایی خیال بیخبر با پرده ناموس میسازد
5 به گمنامی قناعت کن که جاف بیحیا طینت به سرها چرم گاوی میکشد تا کوس میسازد
6 تو خواهی شور عالم گیر و خواهی غلغل محشر فلک زین رنگ چندین نغمهها محسوس می سازد
7 نفس زیر عرق میپرورد شرم حباب اینجا به پاس آبرو هر شمع با فانوس میسازد
8 خموشی ختمگفتوگوست لب بربند و فارغ شو همین یک نقطه کار درس صد قاموس میسازد
9 چهسحر است اینکه افسونکاریمشاطهٔ حیرت به دستت میدهد آیینه و طاووس میسازد
10 به یاد آستانت گر همه چین بر جبین بندم ادب لب میکند ایجاد و وقف بوس می سازد
11 فغان بیوجد نازی نیست کز دل برکشد بیدل برهمنزادهای در دیر ما ناقوس میسازد