- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو باز کرد شکرخنده شد اسیر شکر عیانش از لب و دندان نموده شیر شکر
2 چو دید آن لب و دندان نمود جان پرواز غذای روح بود بیشتر پنیر شکر
3 خط است سرزده گستاخ بر لبش یا مور ز حرص پای فرود برده در خمیر شکر
4 نشسته خال به کنج لبش بدان ماند که شاه هند زند تکیه بر سریر شکر
5 خطش چو خط سیه در بر نگین قصاب برون نیامده پیداست در ضمیر شکر