- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد به یاری خواستن لشگر طلب کرد
2 سپاهی داد قیصر بیشمارش به زر چون زر مهیا کرد کارش
3 ز بس لشگر که بر خسرو شد انبوه روان شد روی هامون کوه در کوه
4 چو کوه آهنین از جای جنبید زمین گفتی که سر تا پای جنبید
5 چهل پنجه هزاران مرد کاری گزین کرد از یلان کارزاری
6 شبیخون کرد و آمد سوی بهرام زره را جامه کرد و خود را جام
7 چو آگه گشت بهرام جهانگیر به جنگ آمد چو شیر آید به نخجیر
8 ولی چون بخت روباهی نمودش ز شیری و جهانگیری چه سودش
9 دو لشگر روبرو خنجر کشیدند جناح و قلب را صف برکشیدند
10 ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر دریده مغز پیل و زهره شیر
11 غریو کوس داده مرده را گوش دماغ زندگان را برده از هوش
12 جنیبتهای زرین نعل بسته ز خون بر گستوانها لعل بسته
13 صهیل تازیان آتشین جوش زمین را ریخته سیماب درگوش
14 سواران تیغ برقافشان کشیده هژبران سربسر دندان کشیده
15 اجل بر جان کمینسازی نموده قیامت را یکی بازی نموده
16 سنان بر سینهها سر تیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده
17 ز بس نیزه که بر سر بیشه بسته هزیمت را ره اندیشه بسته
18 در آن بیشه نه گور از شیر میرست نه شیر از خوردن شمشیر میرست
19 چنان میشد به زیر درعها تیر که زیر پرده گل باد شبگیر
20 عقابان خدنگ خون سرشته برات کرکسان بر پر نبشته
21 زرهبرهای از زهر آب داده زرهپوشان کین را خواب داده
22 ز موج خون که بر میشد به عیوق پر از خون گشته طاسکهای منجوق
23 به سوگ نیزههای سر فتاده صبا گیسوی پرچمها گشاده
24 به مرگ سروران سر بریده زمین جیب آسمان دامن دریده
25 حمایلها فکنده هر کسی زیر یکی شمشیر و دیگر زخم شمشیر
26 فرو بسته در آن غوغای ترکان ز بانگ نای ترکی نای ترکان
27 حریر سرخ بیرقها گشاده نیستانی بد آتش درفتاده
28 نه چندان تیغ شد بر خون شتابان که باشد ریگ و سنگ اندر بیابان
29 نه چندان تیر شد بر ترگریزان که ریزد برگ وقت برگریزان
30 نهاده تخت شه بر پشت پیلی کشیده تیغ گرداگرد میلی
31 بزرگ امید پیش پیل سرمست به ساعتسنجی اصطرلاب در دست
32 نظر میکرد و آن فرصت همی جست که بازار مخالف کی شود سست
33 چو وقت آمد ملک را گفت بشتاب مبارک طالع است این لحظه دریاب
34 به نطع کینهبر چون پی فشردی در افکن پیل و شه رخ زن که بردی
35 ملک در جنبش آمد بر سر پیل سوی بهرام شد جوشنده چون نیل
36 بر او زد پیل پای خویشتن را به پای پیل برد آن پیل تن را
37 شکست افتاد بر خصم جهانسوز شکست افتاد بر خصم جهانسوز
38 ز خون چندان روان شد جوی در جوی که خون میرفت و سر میبرد چون گوی
39 کمند رومیان بر شکل زنجیر چو موی زنگیان گشته گرهگیر
40 به هندیتیغ هرکس را که دیدند سرش چون طره هندو بریدند
41 دماغ آشفته شد بهرامیان را چنانک از روشنی سرسامیان را
42 ز چندانی خلایق کس نرسته مگر بهرام و بهری چند خسته
43 ز شیری کردن بهرام و زورش جهان افکند چون بهرام گورش
44 هر آن صورت که خود را چشم زد یافت ز چشم نیک دیدن چشم بد یافت
45 ندیدم کس که خود را دید و نشکست درست آن ماند کو از چشم خود رست
46 چو از خسرو عنان پیچید بهرام به کام دشمنان شد کام و ناکام
47 جهان خرمن بسی داند چنین سوخت مشعبد را نباید بازی آموخت
48 کدامین سرو را داد او بلندی که بازش خم نداد از دردمندی
49 کدامین سرخگل را کو بپرورد ندادش عاقبت رنگ گل زرد
50 همه لقمه شکر نتوان فرو برد گهی صافی توان خوردن گهی درد
51 چو شادی را و غم را جای روبند به جائی سر به جائی پای کوبند
52 به جائی ساز مطرب برکشد ساز به جائی مویهگر بردارد آواز
53 هر آوازی که هست از ساز و از سوز درین گنبد که میبینی به یک روز
54 تنوری سخت گرمست این علفخوار تو خواهی پر گلش کن خواه پر خار
55 جهان بر ابلقی توسن سوار است لگد خوردن ازو هم در شمار است
56 فلک بر سبز خنگی تندخیز است ز راهش عقل را جای گریز است
57 نشاید بر کسی کرد استواری که ننمودهاست با کس سازگاری
58 چو بر بهرام چوبین تند شد بخت به خسرو ماند هم شمشیر و هم تخت
59 سوی چین شد بر ابرو چین سرشته اذا جاء القضا بر سر نوشته
60 ستم تنها نه بر چون او کسی رفت درین پرده چنین بازی بسی رفت