چو بلبل سحری برگرفت نوبت از سعدی شیرازی غزل 356

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام

1 چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام ز توبه خانه تنهایی آمدم بر بام

2 نگاه می‌کنم از پیش رایت خورشید که می‌برد به افق پرچم سپاه ظلام

3 بیاض روز برآمد چو از دواج سیاه برهنه بازنشیند یکی سپیداندام

4 دلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرو درآمد از درم آن دلفریب جان آرام

5 سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است که بوی عنبر و گل ره نمی‌برد به مشام

6 دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم که هر شبی را روزی مقدر است انجام

7 تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است در آستینش یا دست و ساعد گلفام

8 در آبگینه‌اش آبی که گر قیاس کنی ندانی آب کدام است و آبگینه کدام

9 بیار ساقی دریای مشرق و مغرب که دیر مست شود هر که می خورد به دوام

10 من آن نیم که حلال از حرام نشناسم شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

11 به هیچ شهر نباشد چنین شکر که تویی که طوطیان چو سعدی درآوری به کلام

12 رها نمی‌کند این نظم چون زره درهم که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام

عکس نوشته
کامنت
comment