چو از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 97

1 چو شد کشته طارق بد اختر شهاب برون شد زتاری تنش توش وتاب

2 به خون برادر بسان گراز بیفکند اسب از پی ترکتاز

3 بزد نعره از خشم بر پور شاه که ای هاشمی کودک رزمخواه

4 به خون برادر هم اکنون سرت بیاندازم از نامور پیکرت

5 چو پور علی بانگ او را شنید بگفتا چه خوب آمدی ای پلید

6 که در دوزخ آن دیو نیرنگ باز به راه تو دارد دو بیننده باز

7 هم اکنون شود روز عمر توطی برادر ترا می شتابد ز پی

8 بگفت این وزد بر کمربند چنگ ربودش چو کاهی ززین خدنگ

9 چنانش بیفکند سوی فلک که گوشش نیوشید بانگ ملک

10 شهاب بد اختر چو تیر شهاب زبالا سرازیر شد با شتاب

11 ز بالا بیامد چو شیطان فرود علی دست بر قبضه ی تیغ سود

12 بزد وز میان کرد او را دو نیم به خاک اندر افتاد دوی رجیم

13 چو زینگونه کیفر بد اندیش یافت مهین پور طارق به میدان شتافت

14 که خود طلحه بد نام آن بد نژاد ددی بود نستوده تا پاکزاد

15 به خونخواهی عم و کین پدر برآهیخت شمشیر بر تاجور

16 گرفتش سر دست و تیغش زکف برآورد فرزند شاه نجف

17 وزان پس یکی نیزه زد بر سرش که از زین نگونسار شد پیکرش

18 چو این دید عمر و بن طارق زجای برانگیخت خارا سم بادپای

19 هماورد را پور شه چون بدید سبک آذر آبگون بر کشید

20 بزد آنچنان بر رگ گردنش که سر رفت از یاد تاری تنش

21 به دوزخ در اهریمن بد گهر دو منزل یکی تاخت سوی پدر