-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو جان ز قدس سرازیر گشت با دلریش که تا سفر کند از خویشتن بخود در خویش
2 فتاد در ظلمات ثلاث و حیران شد نه راه پیش نه پس داشت ماند در تشویش
3 ز حادثات و نوایب به بر و بحر افتاد بلند و پست بسی آمده بره در پیش
4 هم از مقام و هم از خویشتن فرامش کرد فتاد در ظلمات حجاب مذهب و کیش
5 یکی بچاه طبیعت فرو شد آنجا ماند یکی اسیر هوا گشت و شد محال اندیش
6 بلاف کرد گهی دعوی الو هیت گهی گزاف سخن گفت از حد خود بیش
7 یکی بعالم عقل آمد و مجرّد شد یکی باوج علا شد بآشیانه خویش
8 یکی چو فیض میان کشاکش اضداد اسیر بی دل و بیچاره ماند در تشویش