چو باشد آن لب میگون شراب از سحاب اصفهانی غزل 232

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

چو باشد آن لب میگون شراب ارغوانی هم

1 چو باشد آن لب میگون شراب ارغوانی هم بگو وصف زلال کوثر آب زندگانی هم

2 به کویش رفتم و از ضعف نتوانم که باز آمد توانایی به کار آمد مرا و ناتوانی هم

3 ز خط گیرم که کم شد کبر و ناز او عبث باشد که با یارانش افزون شد تغافل سر گرانی هم

4 نه بنوازد ز مهرم نه کشد از کین نمیدانم مه بی مهر من نامهربان با مهربانی هم

5 اگر غمگین نباید بود از غمناکی یاران نباید داشت از ناشادی ما شادمانی هم

6 به امید وفای عهد و پیمان جوانانم تلف شد روزگار پیری و عهد جوانی هم

7 زمین و آسمان از اشک و آهم در حذر باشند بلاهای زمینی فتنه های آسمانی هم

8 پس از کنج قفس گشت گلستانم خوش است اما اگر گلچین نیابد ره در آن باد خزانی هم

9 (سحاب) از هجر او مرد و رقیبان از وصال او حیات جاودان دارند و عیش جاودانی هم

عکس نوشته
کامنت
comment