- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد هزار شعله آتش به بسترم افتد
2 نیاورم بنظر آفتاب را ز شرف دمی که دیده بدان ماه پیکرم افتد
3 زند بدامن من آفتاب دست ز قدر گهی که سایه آن سرو بر سرم افتد
4 خوشم بکنج غم و بی کسی که باشم من که ره ببزم بتان سمنبرم افتد
5 بدست اخترم ای کاش برق آتش آه رسد بچرخ شب غم در اخترم افتد
6 بیاد لعل تو آتش فتاد در جگرم که آتشی بدل درد پرورم افتد
7 بهیچ باب فضولی قرار نیست مرا مگر دمی که گذر سوی آن درم افتد