- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو نیست حد که به بالین نهیم سر گستاخ چه سود از حرم امن و خوابگاه فراخ
2 هزار جا ز برون می زنند طبل رحیل هنوز رخت ز ایوان کسی نبرده به کاخ
3 نشسته نغمه سرایان به هم چه دانستیم که سنگ تفرقه مان بر پرانداز سر شاخ
4 ز دام و دانه صیاد مرغ می نالید خبر نداشت که بر سیخ می کشد طباخ
5 غبار لشکر یأجوج غم، جهان بگرفت که گفت سد سکندر نمی شود سوراخ
6 به هیچ حیله ز پیش اجل خلاصی نیست ز گرگ اگر بجهی پوست می کند سلاخ
7 چنان رسید جراحت به دل که دیده ندید ز زخم حادثه، ناگهان «نظیری » آخ