چو نیست قدر وفا طاقت از اسیر شهرستانی غزل 155

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

چو نیست قدر وفا طاقت جفا عبث است

1 چو نیست قدر وفا طاقت جفا عبث است ادب به کار نمی آید و حیا عبث است

2 بهار عمر خزان کردم و ندانستم که عهد با گل و پیوند با صبا عبث است

3 کسی به این همه بیگانگی چه چاره کند گرفتم اینکه شدم با تو آشنا عبث است

4 دلی به یاد تو خوش می کنیم و می دانیم که رام کس نشوی آرزوی ما عبث است

5 زبان نفهم وفایی! چه می توان گفتن ز بیزبانیم اظهار مدعا عبث است

6 خبر زآتش پنهان ما نداری حیف گداختن به وفای تو بیوفا عبث است

7 نخوانده ای سبق دلبری همینت بس کسی چه بحث کند با تو ماجرا عبث است

8 ز شکوه ام سخنی می شنو اسیر توام ز ابتدای سخن تا به انتها عبث است

عکس نوشته
کامنت
comment