- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همچو پیغامبر ز گفتن وز نثار توبه آرم روز من هفتاد بار
2 لیک آن مستی شود توبهشکن منسی است این مستی تن جامه کن
3 حکمت اظهار تاریخ دراز مستیی انداخت در دانای راز
4 راز پنهان با چنین طبل و علم آب جوشان گشته از جف القلم
5 رحمت بیحد روانه هر زمان خفتهاید از درک آن ای مردمان
6 جامهٔ خفته خورد از جوی آب خفته اندر خواب جویای سراب
7 میرود آنجا که بوی آب هست زین تفکر راه را بر خویش بست
8 زانک آنجا گفت زینجا دور شد بر خیالی از حقی مهجور شد
9 دوربینانند و بس خفتهروان رحمتی آریدشان ای رهروان
10 من ندیدم تشنگی خواب آورد خواب آرد تشنگی بیخرد
11 خود خرد آنست کو از حق چرید نه خرد کان را عطارد آورید