- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو دلها را بتان کاشانه کردند در اشگ از بصرها دانه کردند
2 سر زلف پریشان شانه کردند زمان را در جهان افسانه کردند
3 چو سامانش ز هستی گشت مختل غمش بر عیش و شادی شد مبدل
4 سر و کارش به مستی شد محول می لاتقنطوا از روز اول
5 چو از نامحرمانش دور دیدند سرش از عشق حق پرشور دیدند
6 تنش از جان و دل پرنور دیدند سراپای وجودش عور دیدند
7 طلب کاران به همت پا فشردند خداوندان ره رحمت سپردند
8 گدائی را به عرش از فرش بردند زمان را از سگان خود شمردند
9 چو شد سرمست جام ارغوانی ز الفاظ و کنایات و معانی
10 نماندش هیچ جز سبع المثانی ز عشق آن جمال شعشعانی
11 بتی جا داد در بزم وصالش که عالم مات و حیران از جمالش
12 هویدا نام پاکش از خصالش جلال الدین محمد کز جلالش