ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی
ابوالقاسم فردوسی

چو بگذشت شب گرد از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 3

شاهنامه 3 ام از 778 داستان رستم و اسفندیار

چو بگذشت شب گرد کرده عنان

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42

1 چو بگذشت شب گرد کرده عنان برآورد خورشید رخشان سنان

2 نشست از بر تخت زر شهریار بشد پیش او فرخ اسفندیار

3 همی بود پیشش پرستارفش پراندیشه و دست کرده به کش

4 چو در پیش او انجمن شد سپاه ز ناموران وز گردان شاه

5 همه موبدان پیش او بر رده ز اسپهبدان پیش او صف زده

6 پس اسفندیار آن یل پیلتن برآورد از درد آنگه سخن

7 بدو گفت شاها انوشه بدی توی بر زمین فره ایزدی

8 سر داد و مهر از تو پیدا شدست همان تاج و تخت از تو زیبا شدست

9 تو شاهی پدر من ترا بنده‌ام همیشه به رای تو پوینده‌ام

10 تو دانی که ارجاسپ از بهر دین بیامد چنان با سواران چین

11 بخوردم من آن سخت سوگندها بپذرفتم آن ایزدی پندها

12 که هرکس که آرد به دین در شکست دلش تاب گیرد شود بت‌پرست

13 میانش به خنجر کنم به دو نیم نباشد مرا از کسی ترس و بیم

14 وزان پس که ارجاسپ آمد به جنگ نبر گشتم از جنگ دشتی پلنگ

15 مرا خوار کردی به گفت گرزم که جام خورش خواستی روز بزم

16 ببستی تن من به بند گران ستونها و مسمار آهنگران

17 سوی گنبدان دژ فرستادیم ز خواری به بدکارگان دادیم

18 به زاول شدی بلخ بگذاشتی همه رزم را بزم پنداشتی

19 بدیدی همی تیغ ارجاسپ را فگندی به خون پیر لهراسپ را

20 چو جاماسپ آمد مرا بسته دید وزان بستگیها تنم خسته دید

21 مرا پادشاهی پذیرفت و تخت بران نیز چندی بکوشید سخت

22 بدو گفتم این بندهای گران به زنجیر و مسمار آهنگران

23 بمانم چنین هم به فرمان شاه نخواهم سپاه و نخواهم کلاه

24 به یزدان نمایم به روز شمار بنالم ز بدگوی با کردگار

25 مرا گفت گر پند من نشنوی بسازی ابر تخت بر بدخوی

26 دگر گفت کز خون چندان سران سرافراز با گرزهای گران

27 بران رزمگه خسته تنها به تیر همان خواهرانت ببرده اسیر

28 دگر گرد آزاده فرشیدورد فگندست خسته به دشت نبرد

29 ز ترکان گریزان شده شهریار همی پیچد از بند اسفندیار

30 نسوزد دلت بر چنین کارها بدین درد و تیمار و آزارها

31 سخنها جزین نیز بسیار گفت که گفتار با درد و غم بود جفت

32 غل و بند بر هم شکستم همه دوان آمدم نزد شاه رمه

33 ازیشان بکشتم فزون از شمار ز کردار من شاد شد شهریار

34 گر از هفتخوان برشمارم سخن همانا که هرگز نیاید به بن

35 ز تن باز کردم سر ارجاسپ را برافراختم نام گشتاسپ را

36 زن و کودکانش بدین بارگاه بیاوردم آن گنج و تخت و کلاه

37 همه نیکویها بکردی به گنج مرا مایه خون آمد و درد و رنج

38 ز بس بند و سوگند و پیمان تو همی نگذرم من ز فرمان تو

39 همی گفتی ار باز بینم ترا ز روشن روان برگزینم ترا

40 سپارم ترا افسر و تخت عاج که هستی به مردی سزاوار تاج

41 مرا از بزرگان برین شرم خاست که گویند گنج و سپاهت کجاست

42 بهانه کنون چیست من بر چیم پس از رنج پویان ز بهر کیم

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر چو بگذشت شب گرد کرده عنان

شاعر شعر چو بگذشت شب گرد کرده عنان چه کسی است ؟

شاعر شعر چو بگذشت شب گرد کرده عنان ابوالقاسم فردوسی می باشد.

شعر چو بگذشت شب گرد کرده عنان در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 3 سروده شده است.

قالب شعر چو بگذشت شب گرد کرده عنان چیست ؟

قالب شعر چو بگذشت شب گرد کرده عنان شاهنامه است

مضمون اصلی شعر چو بگذشت شب گرد کرده عنان چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی است.
ابوالقاسم فردوسی

چو بگذشت شب گرد از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 3

شاهنامه 3 ام از 778 داستان رستم و اسفندیار
بنر