چو دست قضا نقش این جلد بست از کلیم مثنوی 6

چو دست قضا نقش این جلد بست

1 چو دست قضا نقش این جلد بست پر و بال طاووس در هم شکست

2 کتابش چو گوهر بود از شرف مناسب فتادست جلد از صدف

3 کند خرده کاریش را چون نگاه گذارد فلک عینک از مهر و ماه

4 چو خود را سزاوار این جلد دید صدف دامن از دست گوهر کشید

5 تراوش ز بس می کند آب از او گلش را نشسته است شبنم برو

6 برای تماشای این نوبهار نگه باز گردانم از روی یار

7 کتابی کزو گشت زینت پذیر میان دو گلشن شود جایگیر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر