چو گودرز بنشست از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 42

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

چو گودرز بنشست برخاست طوس

1 چو گودرز بنشست برخاست طوس بشد پیش خسرو زمین داد بوس

2 بدو گفت شاها انوشه بدی همیشه ز تو دور دست بدی

3 منم زین بزرگان فریدون نژاد ز ناماوران تا بیامد قباد

4 کمر بسته‌ام پیش ایرانیان که نگشادم از بند هرگز میان

5 بکوه هماون ز جوشن تنم بخست و همان بود پیراهنم

6 بکین سیاوش بران رزمگاه بدم هر شبی پاسبان سپاه

7 بلاون سپه را نکردم رها همی بودم اندر دم اژدها

8 بمازندران بسته کاوس بود دگر بند بر گردن طوس بود

9 نکردم سپه را به جایی یله نه از من کسی کرد هرگز گله

10 کنون شاه سیر آمد از تاج و گنج همی بگذرد زین سرای سپنج

11 چه فرمایدم چیست نیروی من تو دانی هنرها و آهوی من

12 چنین داد پاسخ بدو شهریار که بیشست رنج تو از روزگار

13 همی باش با کاویانی درفش تو باشی سپهدار زرینه کفش

14 بدین مرز گیتی خراسان تراست ازین نامداران تن‌آسان تراست

15 نبشتند عهدی بران هم نشان بپیش بزرگان گردنکشان

16 نهادند بر عهد بر مهر زر یکی طوق زرین و زرین کمر

17 بدو داد و کردش بسی آفرین که از تو مبادا دلی پر ز کین

عکس نوشته
کامنت
comment