1 چو بنوشت بر لوح نام تو را فرو ایستاد از نوشتن قلم
2 همی گفت زین پس ندانم نوشت چو جزوی و کلی نوشتم به هم
1 اگر سرای لباساتیان خرابات است مرا میان خراباتیان لباسات است
2 میان شهر همه عاشقان خراب شدند مگر نگار من امروز در خرابات است
1 چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
2 من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
1 ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب عزم تو عزم درست و رای تو رای صواب
2 شهریار شهرگیری پادشاه ملک بخش خسرو معجز فتوحی داور مالک رقاب