- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا ز مقربان حضرت بشدم غریب و تنها
2 به میان حبس ناگه قمری مرا قرین شد که فکند در دماغم هوسش هزار سودا
3 همه کس خلاص جوید ز بلا و حبس من نی چه روم چه روی آرم به برون و یار این جا
4 که به غیر کنج زندان نرسم به خلوت او که نشد به غیر آتش دل انگبین مصفا
5 نظری به سوی خویشان نظری برو پریشان نظری بدان تمنا نظری بدین تماشا
6 چو بود حریف یوسف نرمد کسی چو دارد به میان حبس بستان و که خاصه یوسف ما
7 بدود به چشم و دیده سوی حبس هر کی او را ز چنین شکرستانی برسد چنین تقاضا
8 من از اختران شنیدم که کسی اگر بیابد اثری ز نور آن مه خبری کنید ما را
9 چو بدین گهر رسیدی رسدت که از کرامت بنهی قدم چو موسی گذری ز هفت دریا
10 خبرش ز رشک جانها نرسد به ماه و اختر که چو ماه او برآید بگدازد آسمانها
11 خجلم ز وصف رویش به خدا دهان ببندم چه برد ز آب دریا و ز بحر مشک سقا