چو شمع شب همه شب سوز و گریه از وحشی بافقی غزل 139

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود

1 چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود

2 شد آتش جگرم پیش مردمان روشن ز خون گرم که در چشم خونفشانم بود

3 به التفات تو دارم امیدواریها ولی ز خوی تو ایمن نمی‌توانم بود

4 ستم گذشته ز اندازه ورنه کی با تو کدام روز دگر اینقدر فغانم بود

5 زبان خامهٔ من سوخت زین غزل وحشی مگر زبانه‌ای از آتش نهانم بود

عکس نوشته
کامنت
comment