1 چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز
2 گدای درگه حاجت چه گردن افرازد بلندی مژه هم برکف دعا انداز
3 اشارتیست ز دی کشتههای فردایت که هرچه پیش توآرند بر قفا انداز
4 به فکر خویش فتادی و باختی آرام تو راکهگفتکه خود را در این بلا انداز؟
5 جهان بهکنج فراموشی دل آسودهست تو نیز شیشه به طاق همین بنا انداز
6 کم از حباب نهای، نازکن به ذوق فنا سر بریده کلاهیست بر هوا انداز
7 به نام عزت اگر دعوی کمال کنی به خانههای نگین نقش بوربا انداز
8 شهیدحسرت آن نقش پای رنگینم به خاک، جایگلم، برگی از حنا انداز
9 غبار میکند از خاک رفتگان فریاد که سرمهایم، نگاهی به سوی ما انداز
10 دگر فسانهٔ ما و منت که میشنود بنال وگوش بر آواز آشنا انداز
11 به روی پردهٔ هستیکه ننگ رسواییست چو بیدل از عرق شرم بخیهها انداز
دیدگاهها **