چو شمع امشب مرا در محفلش از قدسی مشهدی غزل 439

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری

1 چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری به مغز استخوانم شعله در کارست پنداری

2 چمن بشکفت و از دلها خروشی برنمی‌آید قفس، تابوت مرغان گرفتارست پنداری

3 خیالش بی گمان امشب به خلوتخانه چشمم چنان آید که بخت خفته بیدارست پنداری

4 ز من برگشت دل چون بخت، تا برگشت یار از من مرا این بخت برگردیده، در کارست پنداری!

5 نمی‌یابم ره بیرون شدن از کوی حیرانی به هر سو رو نهم، در پیش دیوارست پنداری

6 به شمع محفل ما آورد ایمان برهمن هم به چشمش تارهای شمع، زنّارست پنداری

7 سرشکم با زبان گویا حدیث یار می‌گوید حسد بر دیده دارم، وقت دیدارست پنداری

8 ازو دل برنمی‌دارد که آید شب به خواب من خیالش هم به روز من گرفتارست پنداری

9 نه طوفانی به جوش آمد، نه عالم در خروش آمد سرشکم ناتوان و ناله بیمارست پنداری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر