چو آمد روی بر رویم که باشم از سنایی غزنوی غزل 246

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم

1 چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم که آنگه خوش بود با من که من بی‌خویشتن باشم

2 من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم

3 چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم

4 چو او با من سخن گوید چو یوسف وقت لا باشد چو من با او سخن گویم چو موسی گاه لن باشم

5 سخن پیدا و پنهان‌ست و او آن دوستر دارد که چون با من سخن گوید من آنجا چون وثن باشم

6 چو بیخود بر برش باشم ز وصف اندر کنف باشم چو با خود بر درش باشم ز هجر اندر کفن باشم

7 مرا در عالم عشقش مپرس از شیب و از بالا مهم تا در فلک باشم گلم تا در چمن باشم

8 مرا گر پایه‌ای بینی بدان کان پایه او باشد بر او گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم

9 سنایی خوانم آن ساعت که فانی گشتم از سنت سنایی آنگهی باشم که در بند سنن باشم

عکس نوشته
کامنت
comment