1 نام جویا کنون که دیده ابر هست چون چشم عاشقان پراشک
2 خانهای دارم از عنایت شاه که برد دیگ حجله بر وی رشک
3 آرد در خم ،برنج در انبان گوشت بر سیخ و روغن اندر مشک
4 نیست دانم که در ولایت تو هست و کم قیمت است یعنی کشک
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است
2 که بر خزانهٔ این رازهای پنهان زد؟ که قفل تافته افتاده است و در باز است
1 تا ابد دولت نواب ولی سلطان باد ملکت سرمدیش نامزد فرمان باد
2 آن عصایی که شکست سر قیصر با اوست پیش قصرت به سر دست کمین دربان باد
1 رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت
2 نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد تبسمی ز لب نوشخند کرد و گذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به