1 شطرنج مروت و کرم بردی از جمله خسروان به بِه بازی
2 هم دست تو به بود اگر حالی اسبی ز برای من بیندازی
1 اَهذِهِ رَوزَةُ مِن ذاتِ اَحجالِ اَم غُرَّةُ طَلَعَت فی شَهرِ شَوَالِ
2 اِذا رَأیتُم هِلالَ العیدِفَاغتَبِقُوا بَعدَالفُطُورِ وَ غَنُّوا بَعدَ تَهلالِ
1 پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست
2 هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست
1 زان زلف عنبرین که به گل بر نهاده ای صد گونه داغ بر دل عنبر نهاده ای
2 مخمور عشق را نبوده چاره ای که تو مهر عقیق بر می و شکر نهاده ای