- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عافیت غم را مداوا کرد و زین غم سوختم هرکسی از داغ سوزد، من ز مرهم سوختم
2 خندههای شادی گل در چمن داغم نکرد غنچه را دیدم غمی دارد، ازان غم سوختم
3 در محبت شعله افزون گردد آتش را ز آب تا چو شمعم بود در هر قطرهای نم، سوختم
4 بس که دارم ذوق غم، هرجا که دیدم ماتمیست من در آن ماتم، فزون از اهل ماتم سوختم