بخت برگشت ز من تا تو برفتی ز از جلال عضد غزل 190

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

بخت برگشت ز من تا تو برفتی ز برم

1 بخت برگشت ز من تا تو برفتی ز برم کی بود باز که چون بخت درآیی ز درم؟

2 پیش از این یک نفسم بی تو نمی رفت به سر بعد ازین تا ز فراق تو چه آید به سرم

3 گفتم احوال دل خویش نگویم با کس لیکن از بی خبری رفت به عالم خبرم

4 جان سپر ساخته ام ناوک مژگان ترا تا همه خلق بدانند که من جان سپرم

5 بی گل روی تو چون غنچه دلم تنگ آمد بیم آنست که بر خویش گریبان بدرم

6 سرو گفتم که به بالای تو ماند امروز زهره ام نیست کزین شرم به بالا نگرم

7 دل خود می طلبم باز و یقین می دانم که من از دست تو گر دل ببرم، جان نبرم

8 ترک دنیا کنم ار سوی خودم راه دهی کو سر کوی تو تا من ز جهان در گذرم

9 تا خیال رخ خوب تو مرا در نظر است می نیاید به حقیقت دو جهان در نظرم

10 سخت هجر تو اثر کرد و از آن می ترسم که در اندوه فراق تو نماند اثرم

11 به صبوری نتوان کرد مداوای جلال بِهی ام نیست که هر روز که آید بترم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر