1 کسی کو عشقبازی پیشه دارد کی از رسواشدن اندیشه دارد
2 دل ریشی که خون از وی نجوشد چو سنگی دان که زخم تیشه دارد
3 مکش از سینه ریشم که تیرت بود نخلی که در جان ریشه دارد
4 دل قدسی نمیترسد ز شادی که شیری چون غمت در بیشه دارد
1 آنان که مرا جورکش یار نوشتند بر عاشقی کوهکن انکار نوشتند
2 چون تخته اطفال ز دل حرف پریشان هرچند که شستیم دگربار نوشتند
1 از شیشه نه می در دل مخمور فرو ریخت انوار تجلیست که بر طور فرو ریخت
2 گلچین چمن دامن گل را ز خجالت چون دید گل روی تو از دور، فرو ریخت
1 بی روی تو کارم همه با دیده تر بود تا دامن خاک از مژهام لخت جگر بود
2 در گلشن اندیشه به یاد رخ و زلفت هر سو که شدم سنبل و گل تا به کمر بود