-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن بنده باید بودن و در بیع جانان آمدن
2 از عتاب دوستان چون سایه نتوان در رمید جان فشاندن باید و چون سایه بیجان آمدن
3 عشقبازان را برای سر بریدن سنت است بر سر نطع ملامت پایکوبان آمدن
4 نیم شب پنهان به کوی دوست گم نامان شوند شهرهنامان را مسلم نیست پنهان آمدن
5 بر سر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن
6 جان در این ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای کی توان با نعل پیش تخت سلطان آمدن
7 گرچه تنگ است ای پسر با پر نگنجد هیچ مرغ بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن
8 شرط خاقانی است از کفر آشکارا دم زدن پس نهان از خاکیان در خون ایمان آمدن