- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمیشود کس ازین عبرت انجمن محظوظ مگر چو شمع کنی دل به سوختن محظوظ
2 در جنون زن و از کلفت لباس برآ چه زندگیست که باشد کس از کفن محظوظ
3 نفس نمانده هنوز از ترانههای امل چو دود شمع خموشی به ما و من محظوظ
4 جهان قلمرو امن است اگر توان گردید چو طبعکر به اشارت ز هر سخن محظوظ
5 ز دور گردی تمییز خلق کم دیدم که کس نرفته به غربت شد از وطن محظوظ
6 درین بساط نیفتاد چشم عبرت ما به رفتنی که توان شد ز آمدن محظوظ
7 ز تردماغی وضع ادب مگوی و مپرس ز یوسفیم به بویی ز پیرهن محظوظ
8 کراست وسوسهٔ هستی از حضور عدم نشستهایم به خلوت در انجمن محظوظ
9 ز رقص بسملم این نغمه میخورد بر گوش که عالمی است به این رنگ پر زدن محظوظ
10 به فهم عالم بیکار اگر رسی بیدل به حرف و صوت نیابی کسی چو من محظوظ