شمع صفت دیدنی‌ست عجز جنون از بیدل دهلوی غزل 2546

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

شمع صفت دیدنی‌ست عجز جنون زای من

1 شمع صفت دیدنی‌ست عجز جنون زای من سر به هوا می‌دود آبلهٔ پای من

2 بال فشان می‌روم لیک ندانم کجا بر پر من بسته‌اند نامهٔ عنقای من

3 بسکه به رویم عرق آینهٔ شرم بست ماند نهان از نظر صورت پیدای من

4 همقدم‌گرد باد تاختم از بیخودی گردش ساغر شکست گردن مینای من

5 خجلت اعمال پوچ نامه به فردا فکند روی ورق پشت‌ کرد مشق چلیپای من

6 تا ز نم انفعال صورتی آرم به‌عرض دام نکرد از حباب آینه دریای من

7 با همه آزادگی منفعل هستی‌ام حیف‌ که چین‌وار نیست دامن صحرای من

8 غیر فسوس از نفس یک سخنم‌ گل نکرد هر چه شنیدم زدل بود همین وای من

9 ضعف به صد دشت و در می‌کشدم سایه‌وار تا به‌ کجایم برد لغزش بی پای من

10 چند نفس خون کنم تا به‌ خود افسون‌ کنم سوختم و وا نشد در دل من جای من

11 خواه ادب پروریم خواه گریبان دریم غیردرین خیمه نیست جز من و لیلای من

12 داغ شو ای عاجزی نوحه‌ کن ای بیکسی با دو جهان شد طرف‌ بیدل تنهای من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر