شمعیم و دلی مشعله‌افروز از ملک‌الشعرا بهار غزل 310

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ

1 شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

2 افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

3 حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد از پارهٔ سنگی شرف‌اندوز و دگر هیچ

4 خواهی که شوی باخبر ازکشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ‌

5 روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حسابست همان روز و دگر هیچ

6 زین قوم چه خواهی که بهین پیشه‌ورانش گهواره تراشند و کفن‌دوز و دگر هیچ

7 زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

8 خواهد بَدَل عمر، بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ

عکس نوشته
کامنت
comment