- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد ز سفر موکب والای ولیعهد تابید چو مه طلعت زیبای ولیعهد
2 شد صدرنشین شمس به بیت الشرف اندر تا بوسه زند خاک کف پای ولیعهد
3 تابید مه از اوج فلک تا همه بینند گردون سپر افکنده به هیجای ولیعهد
4 افتاد چو بر بام فلک سایه چترش خورشید برآمد به تماشای ولیعهد
5 از هم گسلد رشته هر جادو و نیرنگ از تاب عصا و ید بیضای ولیعهد
6 گر کار جهان ز آهن و رویست شود نرم در پنجه و بازوی توانای ولیعهد
7 پنهان نتوان داشت که هر راز پدید است در آینه فکرت بینای ولیعهد
8 زین پس بنماید بجهان کاری دشوار کاسان شده هر مشکلی از رای ولیعهد
9 هر کس سر و سودای بزرگی بسرآرد ما را نبود جز سر و سودای ولیعهد
10 خوشباش امیری که رساند ملک العرش ترفیع صفای تو بامضای ولیعهد