1 آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته بدست
2 طشت زرّین و آب دستان خواست بازوی شهریار را بربست
3 نیش بگرفت و گفت عز علیک این چنین دست را که یارد خست
4 سر فرو برد و بوسه ای بر داد وز سمن شاخ ارغوان بر جست
1 ای سرو روان و بارِ آن سرو، قمر سروت قد و سیمین بر و چهره چو قمر
2 ماهی تو؛ اگر بخنددی ماه از ابر سروی تو؛ اگر ببنددی سرو، کمر
1 بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار
2 سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست نهاد سالش را هر چهار فصل بهار
1 سده جشن ملوک نامدارست ز افریدون و از جم یادگارست
2 زمین گویی تو امشب کوه طورست کزو نور تجلّی آشکارست