1 آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته بدست
2 طشت زرّین و آب دستان خواست بازوی شهریار را بربست
3 نیش بگرفت و گفت عز علیک این چنین دست را که یارد خست
4 سر فرو برد و بوسه ای بر داد وز سمن شاخ ارغوان بر جست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نیست مانی ابر پس چون باغ ازو ارتنگ شد نیست آزر باد پس چون باغ ازو شد پرنگار
2 چون درخت گل که هر چند ابر نوروزش همی بیشتر شوید مر او را بیشتر گردد نگار
1 ای بر سر خوبان جهان بر سرهنگ پیش دهنت ذرّه نماید خرچنگ
1 از حور بتی چون تو نزاید پسری چون سنگ دلی داری و گون سیم بری ؟
2 آمد دو لب ترا ز شکر نفری کز هر سخنی همی فشاند شکری
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به