1 آمد آن رگ زن مسیح پرست تیغ الماس گون گرفته به دست
2 کرسی افگند و بر نشست بر او بازوی خواجهٔ عمید ببست
3 نیش درماند و گفت: «عز علی» این چنین دست را نیابد خست
4 سر فرو برد و بوسهای دادش خون ببارید از دو دیده به طشت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای ز عشقت روح را آزارها بر در تو عشق را بازارها
2 ای ز شکر منت دیدار تو دیده بر گردن دل بارها
1 زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد
2 غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد
1 جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست
2 ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **