- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد آن رگ زن مسیح پرست تیغ الماس گون گرفته به دست
2 کرسی افگند و بر نشست بر او بازوی خواجهٔ عمید ببست
3 نیش درماند و گفت: «عز علی» این چنین دست را نیابد خست
4 سر فرو برد و بوسهای دادش خون ببارید از دو دیده به طشت