1 آمد آن رگ زن مسیح پرست تیغ الماس گون گرفته به دست
2 کرسی افگند و بر نشست بر او بازوی خواجهٔ عمید ببست
3 نیش درماند و گفت: «عز علی» این چنین دست را نیابد خست
4 سر فرو برد و بوسهای دادش خون ببارید از دو دیده به طشت
1 ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد
2 زین بیش نیک بود به من بنده رای تو گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
1 هر کو به خرابات مرا راه نماید زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
2 ره کو بگشاید در میخانه به من بر ایزد در فردوس برو بر بگشاید
1 نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
2 وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد