آمد بهار از جلال الدین محمد مولوی غزل 1386

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم

1 آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم تا بخت در رو خفته را چون بخت سرو استان کنیم

2 همچون غریبان چمن بی‌پا روان گشته به فن هم بسته پا هم گام زن عزم غریبستان کنیم

3 جانی که رست از خاکدان نامش روان آمد روان ما جان زانوبسته را هم منزل ایشان کنیم

4 ای برگ قوت یافتی تا شاخ را بشکافتی چون رستی از زندان بگو تا ما در این حبس آن کنیم

5 ای سرو بر سرور زدی تا از زمین سر ورزدی سر در چه سیر آموختت تا ما در آن سیران کنیم

6 ای غنچه گلگون آمدی وز خویش بیرون آمدی با ما بگو چون آمدی تا ما ز خود خیزان کنیم

7 آن رنگ عبهر از کجا وان بوی عنبر از کجا وین خانه را در از کجا تا خدمت دربان کنیم

8 ای بلبل آمد داد تو من بنده فریاد تو تو شاد تو کی شکر این احسان کنیم

9 ای سبزپوشان چون خضر ای غیب‌ها گویان به سر تا حلقه گوش از شما پردر و پرمرجان کنیم

10 بشنو ز گلشن رازها بی‌حرف و بی‌آوازها برساخت بلبل سازها گر فهم آن دستان کنیم

11 آواز قمری تا قمر بررفت و طوطی بر شکر می آورد الحان تر جان مست آن الحان کنیم

عکس نوشته
کامنت
comment