- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برون آمد چو صبح عالم افروز بسان جوی شیر از چشمهٔ روز
2 به کوه انداختن فرزانه فرهاد به کوه سنگ شد چون کوه پولاد
3 دل خارا به نیروئی همی کند که در هر ضربتی جوئی همی کند
4 چو بر کارش فتادی چشم یارش یکی را ده شدی نیروی کارش
5 به نظاره شدی گه گه پریروی نشستی یک زمانی بر لب جوی
6 چو دیدی دستگاه کوه کن را گزیدی پشت دست خویشتن را
7 امیدش را به وعده بند کردی بدان وعده دلش خرسند کردی