آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن از وحشی بافقی غزل 324

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن

1 آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن اینک اینک عشق می‌آید به شور انگیختن

2 هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت روز حشرش همچنان خواهند کور انگیختن

3 پا به حرمت نه در این وادی که موسی حد نداشت گرد نعلین از تجلیگاه طور انگیختن

4 رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست سوختن چون عود و از مجمر بخور انگیختن

5 دست کردن در کمر با عشق کاری سهل نیست فتنه‌ای نتوان ز بهر خود به زور انگیختن

6 عرصهٔ عشق و حریف ما چنین منصوبه باز سخت بازی چیست بازیهای دور انگیختن

7 خیز و دامن برفشان وحشی که کار دهر نیست جز غبار فتنه و گرد فتور انگیختن

عکس نوشته
کامنت
comment