راستی روی نکویش به از ملک‌الشعرا بهار غزل 330

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

راستی روی نکویش به گلستان ماند

1 راستی روی نکویش به گلستان ماند خط و خالش به گل‌و سبزه وریحان ماند

2 نه همینش دو رخ تازه بود، چون گل سرخ که دهانش به یکی غنچهٔ خندان ماند

3 دستگاهی که در آنجا نبود حوروشی گر همه باغ بهشت است به زندان ماند

4 چکنم گر به غمت شهره نباشم درشهر عشق در دل نتوان گفت که پنهان ماند

5 تجربت شدکه ز هجران نتوان رست به صبر زان که دردیست صبوری که به درمان ماند

6 هرکه‌را نیست به دل عشق و به سر سودایی حیوانی است منافق که به انسان ماند

7 نه عجب گر بچکد خون دل از چشم بهار پیش آن غمزهٔ خونین که به پیکان ماند

8 خطه دلکش بجنورد بهشتی است دربغ کز خراسان بود و هم به خراسان ماند

عکس نوشته
کامنت
comment