- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟
2 آب چشم من ز سر بگذشت و میگویی: بپوش چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
3 جان شیرین منست آن لب، بهل تا میکشد در غم روی خود این فرهاد مجنون گشته را
4 آنکه روزی گر چمان اندر چمن رفتی برش باغبان از سرزنش میکشت سرو کشته را
5 خال او حال مرا برهم زد و خونم بریخت با که گویم حال این خال به خون آغشته را؟
6 آسمان برنامهٔ عمرم نبشتست این قضا در نمیشاید نوشتن نامهٔ بنوشته را
7 خاک کوی او بهشتم بود هشتم، لاجرم این زمان در خاک میجویم بهشت هشته را
8 کمتر از شمعی نشاید بود و گر سر میرود هم به پایان برد میباید سر این رشته را
9 اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی آتشی درزن، بسوز این دلق مریم رشته را