-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با که گویم آنچه زان نخل تمنا دیدهام زان قد آشوب قیامت را دو بالا دیدهام
2 حالی من شد که در هر حال باید شاد زیست قهقهه کبک دری را در قفس تا دیدهام
3 فاخته آن روز تا شب گشته بر گرد سرم گر شبی در خواب سو قامتش را دیدهام
4 در رهایی تلاشم گرچه سیلابم برد تا صلاح کار خود را در مدارا دیدهام
5 جرم چشم عیببین خویشتن دانستهام هر قدر ناخوش که از ابنای دنیا دیدهام
6 نخوتی دارد قناعت، حیف کان نقص منست خویش را تا قانعم همسر به دریا دیدهام
7 کار خود هرجا که محکم کرده دهر بیتمیز مرغ را، زنجیر جای رشته بر پا دیدهام
8 در قفس یک سال میباید به سر بردن کلیم دلگشایی گر همه یک دم ز صحرا دیدهام